گاهی خسته می شوی..
کم می آوری..
نه می توانی خودت را به اون راه بزنی؛
و نه توان فکر کردن داری..
ترس از دست دادن آدم هایی که دوستشان داری
و ترس از دست دادن خودت
بغض می شود توی گلویت..
آنوقت پناه می بری به سکوتت
و دم نمی زنی،
مبادا که بترکد این بغض لعنتی..