بنویسم از کلماتی که در ذهنم میچرخد و به درو دیوار مغزم میکوبد
جمجمه چقدر محکم است که با این ضربات از درون ترک بر ندارد .
اه ...
گاهی احساس میکنم چیزی از ذهنم میخواهد به بیروون بپرد
گاهی اینقدر درد دارد که اشک چشمانم را خیس میکند و روی گونهایم سرازیر میشود.
چرا باید چنین باشد
کاغذی با قلمی بر میدارم ولی سکوووت حکم فرماست و کاغذ سفید ، سفید میماند . کلمات پا به فرار گذاشته و درد محو میشود.
سه نقطه میگذارم شاید کلمات برگردند . درد شدیدی در سر میچرخد که سرم را مییگیرم و قلم میافتد ...